امشب تو تاکسی بودم بعد مدتها یه آهنگی رو شنیدم از رادیو پخش میشد که برام خیلی خاطره انگیز بود...مرا عشق رویت ..مرا عشق رویت بیچاره کرده ...میان کوه و دشت آوره کرده..در این شبهای تنهایی ..من و این شورو شیدایی...آهنگ شورانگیز سنتی با صدای صدیق تعریف از همون خواننده های بنام البته مهجور مانده..خواستم بگم که اون زمونا تقریبا ده سال پیش و دوران نوجوانی که موسیقی با این محتوا گوش میکردم حلاوت و شیرنی خاصی داشت..و البته که الان که گوش میکنم یه مزه دیگه ای داره...
مطلبی دیگه ای که میخوام به عرض دوستان ومخاطبای وبلاگ بگم اینه که این ترم بد جوری گرفتار درسام و اجبارا اینجا ها کمتر آفتا بی بشم چون میشه گفت اگه این ترم بگذره تقریبا میشه بار سنگین تحصلی من از رودوش برداشته میشه و میمونه ترم آخر که بلاخره این مدرک چپندر قیچی لیسانس برق میگذره و باید بعد ش با اوضاع و احوال متاهلی باید سگ دو بزنم واسه کار و جور کردن مقدمات زندگی مشترک...هرچند این ترم هم پس اینکه به نزدیکترین واحد دانشگاهی مهمانی گرفتم تا یه خوره مشکلاتم کمتر بشه و بفکر کار باشم چون خیلی به مشکلات مالی برخوردم که چاره ای جز این نداشتم هرچند این جستجو یه ماهه کار مناسب هیچ حاصلی نداشت و تازه اگه کاری هم بود با این واحدهای سنگین درسی کار واقعا شاقی بود واسه همین قید کارو زدم..گفتم حالا این ترمو هم بچسبیم به درس ...خدا بزرگه تا بعدش...